مسلم است كه روزگار هميشه بر وفق مراد نيست و قرار هم نيست كه اينگونه باشد. همانطور كه از تولد تازه اي در زندگي مان خرسند مي شويم، مرگ عزيزي هم ما را در غم و اندوه فرو خواهد برد. اين معادله ي حيات است: گزاره اي هست مي شود و آن ديگري از نظر پنهان؛ و همين فراز و فرود است كه زندگي را از خمودگي و يكنواختي بيرون مي آورد. اما نكته اينجاست: با علم به اينكه مي دانيم زندگي خوشي و ناخوشي، هر دو را در كنار يكديگر دارد، چرا شادي ها را ارج مي نهيم و جار مي زنيم، اما در تلاش براي پنهان كردن ناراحتي ها هستيم و آنها را مذموم و نكوهيده مي انگاريم؟ چرا تصور مي كنيم اگر يكي از اطرافيانمان ناراحت و غمگين باشد، حالش خوب نيست و بايد او را از اين حال و هوا بيرون آوريم؟ يقينا شاد بودن خوب است، ما گاهي لازم است با اندوه خودت خلوت كنيم و درد را با تمام وجود احساس كنيم تا خودي از وجودمان متولد گردد كه قدر لحظه لحظه ي شادي را از صميم دل بشناسد. مفهوم كلي اين كتاب نيز همين است: اندوهت را پنهان نكن؛ براي اندوه خودت ارزش قائل باش. با اينكه درد داري اقرا كن؛ همه احساست را بيان كن. تو حق داري هر اندازه كه مي خواهي غمگين باشي. براي ديگران نيز همين گونه طالب باش. آنها را سرزنش نكن كه غمگين اند؛ آنها حالشان خوب است و با اندوهشان مشكلي ندارند. به آنها زمان بده، بگذار با خود خلوت كنند. اما يادت باشد هميشه كنارشان بماني و به جاي توصيه ها و پيشنهاد هاي كليشه اي، گوش شنواي آنان شوي.
0 نظر