لیانید
آندریف (ترجمه از روسی: سبحان اسماعیلی سیگارودی)
و دوباره
شروع به تداعی خاطرات کردند. دخترکانی پاک، چون سوسن سفید را تداعی کردند که با
لباس سیاه راهبهها تک و تنها در پارک های مملو از برگ های پاییزی با دلتتنگی
پرسه میزدند، دخترکانی که در عین بدبختی خوشبخت بودند. و نیز مردانی را تداعی
کردند که مغرور و پر انرژی، اما دردمند و خواهان عشق و همدردی دلسوزانهی زنانه
بودند.
این تصاویر
تداعی شده اندوه بار بودند اما در اندوهشان عشق به مراتب پاک تر و زلال تر تجلی
مییافت. این عشق، عظیم مانند جهان، درخشان چون خورشید و به طور سحرآمیزی زیبا در
برابر دیدگانشان بالید، و زیباتر و تواناتر از آن چیزی نبود.
زینچکا پرسید:
برای کسی که
عاشقشید حاضرید بمیرید؟
نیماوِتسکی
در حالی که خیره و صمیمانه به او مینگریست قاطعانه پاسخ داد:
-
بله، حاضرم!
شما چی؟
-
- بله، من
هم.
دختر به فکر
فرو رفت و ادامه داد:
-
زیرا این به
راستی مایهی سعادت است، مردن به خاطر کسی که عاشقشی! خیلی دلم میخواست.
نگاهشان
با هم ملاقات کردند و چشم در چشم شدند، چشم هایی زلال و آرام که پیامی خوب و نیکو
به یکدیگر میفرستادند، لب ها میخندیدند.